امادگی برای مبارزه سخت(جالبه)
آمادگی برای مبارزه
پرویز _ راننده ی اتوبوس شهری_ مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی به راه افتاد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و مسافران پیاده و سوار می شدند. در یکی از ایستگاه ها، مردی با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد. او در حالی که به پرویز زل زده بود، گفت: هوشنگ هیکل پولی
نمی ده!/
و رفت و نشست./
پرویز _ که تقریبا ریز جثه و البته آدم ملایمی بود _ چیزی نگفت، اما راضی هم نبود./
روز بعد دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست؛ و روز بعد و روز بعد و ... ./
این اتفاق که به کابوسی برای پرویز تبدیل شده بود، خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی پرویز دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل کند و باید با او برخورد می کرد، اما چگونه از پس هیکل آن مرد بر
می آمد؟/
او در چند کلاس بدن سازی، کاراته و جودو و ... ثبت نام کرد. در پایان تابستان، پرویز به اندازه ی کافی آماده شده و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا کرده بود./
مرد هیکلی دوباره سوار اتوبوس شد و گفت: هوشنگ هیکل پولی نمی ده!/
پرویز ایستاد، به او زل زد و فریاد کشید: برای چی؟/
مرد هیکلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: هیـ ... هیچی ... آخه هوشنگ هیکل کارت استفاده ی رایگان داره!!/
نظر یادتون نره
این مطلب در تاریخ 31/6/91 در ساعت1.46 نوشته شده است